آمیـــتیس هدیه خوب خــــــــــــدا

روز مادر و سومین ساگرد ازدواجمون ..

.. امروز سومین سالگرد ازدواجمون و دیشب بابایی با کیک و کادو ( ٢٣وم هم روز مادر و زن بود  و گذاشته بود روز بین این دو تا تا باهم و با دو کادوی مجزا بهم تتبرک بگه.اونم با اون شعری که روی کادوش نوشته بود...٩منو حسابی غافلگیر کرد.اخه وانمود کرده بود یادش رفته و تو اولین سالگردازدواجیه که با مامان و بابایی عزیزکم امشب اقا وجی اینا هم مهمونمون بودن  شب زیبایی بود .... راستی ؟تو حالا میتونی وقتی که میچرخی دستتو صاف نگه داری و بیای بالا و همه جارو با کنجکاوی نگا کنی.دیروز وقتی بابا از سر کار اومد اولین بار بود که نشون دادی میخوای بری تو بغلش و با شادی دست و پاتو تکون میدادی.منو بابا کلی ذوق کردیم ....قربونت برم   ...
25 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

.. ١٠ اردبیهشت رفتیم دکتر و امپول مرحله دومتو زدیم  که دلمو با اون جیغ و گریه هات خون کردی مامان.شب تا فرداش تب داشتی.الهی بمیر مامان... گفت وزنت کمه و برات مستر زینگ نوشت و یه ازمایش ادرار و اینکه شیر بخورم قد٦١ و خورده ای وزن ٦/١٠   که بابا رفت جیشتو به ازمایشگاه مبنا تو یوسف اباد تحویل داد و ما دیروز جوابو بردیم به اقای دکترت نشون دادیم که گفت باید تکرار بشه چون به احتمال زیاد دقیق نبوده.وزنت گفت بهتر شده نسبت به دفعه قبل وزن٦/١٥٠ قد٦٢/ خورده ای فک کنم ٨ ! الان یه هفته ایه که قشنگ بر میگردی  و سعی میکنی چهار دست و پا راه بری که نمیتونی و یه جاهایی کهخسته میشی دادو بیداد میکنی که بیان کمکم .الهی دورت بگردم ...
18 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

چهارمين ماهگردته امروز فدات بشه مامان الان كنارم رو تخت به خواب ناز فرو رفتي و منتظريم بابا بيادش تا بريم مسافرت اصفهان قراره اونجا براي بابا تولد بگيريم و خودش خبر نداره اولين تولد باباست كه تو هستي بينمون براي عمه مريم ديشب خاستكار اومد كه زنك زد به ممن و جريانو كفن اما قراره بابا سهيد رو سوربرايز كنيم
5 ارديبهشت 1391
1